۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

پایه های استبداد

حوزه ي استبداد وفرمانروايي بي چون و چرا ، از شامل ترين و گسترده ترين حوزه هاي نظام اجرائي بشري است كه نقش تعيين كننده واساسي در سرنوشت ملت ها دارد . به انحصار در آوردن مردم ، ازصفات رزيله و پليده اي است كه در"علم اخلاق و نوع دوستي " از آن به عنوان " قوه ي شهوانيه " ياد مي كنند .
قوه ي شهوانيه خود مراتبي دارد كه فرو ترين و منحوس ترين مرتبه آن همانا ، حاكميت نفس اماره بر منطق وشعورو عقل است ، كه انسان را اسير و به ورطه ي سقوط می کشاند.
البته اين امر مسبوق به سابقه و درازاي عمر آن به طول عمر تاريخ است .
بطورفشرده این میحث، از سه رويكرد قابل برسي است .
1) تماميت خواهي و فزون طلبي :
تماميت خواهي و بلعيدن ثمره مردم ، از مشخصه هاي منحصر بفرد انسان و جزء لاينفك اوست ؛ بطوري كه در رگ و ريشه او طنين افكنده و براي ذائقه وي بسيار شيرين و جذاب است .
اين مساله در طول تاريخ آنقدردر معرض آزمايش و خطا قرار گرفته كه اگر كسي منكر اين صفت درخويشتن شود ، بايد درعقل او شك كرد و يا بگوييم در گفتار و كردارش تظاهر و ريا كاري است .
اين قوه سركش همچون: مارخوش خط و خال و زيبا با پوستي نرم و لطيف ، چنان آدمي را مجذوب خود مي كند كه تا چشم به هم زدني سم كشنده خود را تزريق می سازد ورهايي از آن بسيار سخت و مهار نا شدني است .
نيچه مي گويد :" هيچ موجودي نيافتم مگر اينكه ميل به قدرت داشته باشد ".
اين حس تماميت خواهي و سيري ناپذير اگر كنترل نشود ، به يقين منشا همه مصيبت ها و گرفتاري ها و از جمله استبداد است .! . ( ان الانسان ليتغي عن راه و الستغني )- (1)
اگر سياست را در دو بخش ، مثبت و منفي بدانيم ؛ (2) چه بسا مستبدين با تكيه زدن براريكه ي قدرت كه براساس سياست از راه منفي و مافيايي به دست آورده اند ، مردم را عبد و برده ي خود مي سازند ؟!
هركه دست خويش مطلق ديد ### دل بر خلق عالم كژ كند
كواكبي گويد:" مستبدين سياسي ، نيز استبداد خويش را بر اساسي از اين قبيل بنيان نهند ، چه ايشان نيز مردمان را به برتري شخصي و مكبر حسي بترسانند و با قهر و قوت و گرفتن اموال ، زبون سازند ، تا ايشان را زير دست خويش و كارگر خود نمايند ، گويي آن بيچارگان در زمره ستوران ، خلقت شده اند و نصيب ايشان از زندگي ، فقط مخطوط (مخلوق) بودن نوع ايشان است ." (3)
رايت ميلز مي گويد: سياست سراسر پيكا ر براي كسب قدرت است و اوج قدرت نيز چيزي جزء اعمال قهر نيست . " پس قهر و خشونت نيز جزء استبداد و خونريزي و فساد نيست ."
از اين جاست كه پايه هاي استبداد بنا گذاشته مي شود و در جامعه تنها فرد يا افراد قدرت گرا حكومت مي كنند ! و جايي براي مدنيت و ، قانون ، عدالت اجتماعي و غيره كه همانا سياست به معناي مثبت است نمي ماند .
2) نا آگاهي و بي اطلاعي مردم :
يكي ديگر ازعوامل بسط و ايجاد استبداد ، بي اطلاعي و نا آگاهي توده مردم است . غير قابل انكار است كه مردم ، آگاهي داشته باشند و خود را برده و بار بر ديگران بدانند . از طرفي تماميت خواهان همه چيز و همه كس را در راستاي حفظ قدرت و مكنت خود مي خواهند پس تمامي تلاش خود را در محدوديت مردم بكار مي برند و آگاهي و تامل در اين امر را بر ديگران سد مي سازند . اين سد سازي از گرفتن آزادي مردم شروع و تا به بند كشيدن آنان ادامه مي يابد . وقتي آزادي را گرفتتند ، طبيعتا راهي براي آزادی نمي ماند.
شناخت و دانايي مردم با اطلاع رساني حاصل مي شود و اين ميسر نيست مگر از طريق ، آزادي بيان ، آزادي مطبوعات ، آزادي اجتماعي ، آزادي سياسي ، آزادي امنيتي ، آزادي دين و...
كواكبي گويد :" حكمران مستبد در امورات مردم به اراده خويش حكومت نمايد ، نه به اراده ايشان و با هواي نفس خود حكم كند در ميان ايشان ، نه به قانون شريعت و چون خود آگاهي دارد كه غاصب و متعدي مي باشد لاجرم پاشنه پاي خويش بر دهان ميليون ها نفوس گذارد كه دهان ايشان بسته ماند و سخن گفتن از روي حق يا مطالبه ي حق ننمايند ." (4)
مستبد يا مستبدين به دليل نا آگاهي مردم ، پيوسته از ترفند ها يي استفاده مي كنند ؛ كه ياد آوري آن خالي از لطف و لطيفه نيست .
الف – مغالطه در گفتار : ممكن است جمعي آگاه باشند و بخواهند اطلاع رساني كنند و جامعه اي را از يوغ استبداد برهانند، كه بالطبع مستبد و يا مستبدان نمي گذارند و از طريق افراد نا آگاه ، قدرت استبداد ي خویش را گستزش مي دهند و به قدرت خود مي آفزايند .و اين امر ميسر نمي شود مگر با " مغالطه در گفتار " . يعني از الفاظي استفاده مي كنند كه مورد عنايت مستمع يا مستمعين باشد ، ولي براي آن الفاظ معنايي كه در راستاي منا فع خودشان است اراده مي كنند و به آن جامه ي عمل مي پوشانند .
( كلمه حق و يراد به الباطل )
مي گويند :" آزادي ، دمكراسي ، قانون و..." اما در معنا چيز ديگري را كه خلاف آن است در نظر دارند . و اگر كسي همين الفاظ را بكار برد ، تحقير و تخريب مي كنند ! "
به عنوان مثال : يك روشنفكر دلسوز مي گويد : " آزادي " ولي مستبد ويا مستبدان اين آزادي را به بي بند و باري معنا مي كنند و راحت فکر نا آگاهان را مخدوش می سازند . بدين طريق ، كه آقا ! اين ها مي گويند :" آزادي و مي خواهند بي بند و باري رايج شود و دينمان را بگيرند ." روشنفكر مي گويد :" حقوق بشر و مشروع " مستبد يا مستبدان مي گويند :" ما فرستاده ي خدا روي زمين هستيم و نه تنها حقوق شما بلكه تكليف شما را نيز ما روشن مي كنيم ."؟! دلسوز آگاه مي گويد :" حق به حق دار برسد ." حاكمان لجام گسيخته و از خدا بي خبر، مي گويند:" ما خودمان "حق" هستيم و ديگران وظيفه دارند از ما پيروي كنند ." و... و نا آگاه چون : نا آگاه است ، به راحتي مي پذيرد.
ب – نيرنگ در اعمال : مبشر آگاه و دلسوز مي خواهد از حقوق رعيت در برابرمستبد دفاع كند وتوهم زدايي نمايد، بعضي از خدعه ها و نيرنگ ها را ياد آور مي شود ، ولي مستبد يا مستبدان با اعمال خدعه گرانه خود كه " همانا ظاهر سازي است "، افكارنا آگاهان را به چالش مي كشند . مثلا : سفري مي روند و عده اي را به دنبال خود فرا می خواند تا نمایشی دهندو التیماتومی برای منتقدان باشد؟ و يا به ديدار بعضي مي روند كه چهره ي عوام فريبانه دارندو يا پولي از كيسه ي خليفه مي بخشد ... كه اين همان و عميق تر شدن نا آگاهي و افزون گرديدن نا آگاهان همان !.
ج – تزوير در كردار؟! ممكن است بعضي سود جو ،‌ تزوير كنند و تحت عنوان "مبلغ ديني ، فيلسوف ، آگاه و ... " در راستاي منافع خويش به ياري مستبدان بشتابند و به پاي آنان بيفتند و پاي آنها را ببوسندو... كه در اين صورت فاجعه اي است جبران نا پذير ! يعني نمي شود نا آگاه را متقاعد كرد و به او فهماند كه ،عمل و كرداراين فرد يا افراد ، سود جو يي و تزوير است ، و اينها غم مردم ومنافع آنان را ندارند ! لذا به توهم بي خبران افزوده مي شود و پايه هاي استبداد محكم و محكمتر مي گردد .
اما اگر مردم آگاه باشند و قدر مقام و توان خود را بدانند ، مستبدان نمي توانند تازيانه بر پيكرشان بزنند . و بر آنان حكمفرمايي كنند .
در طبايع الاستبداد آمده است :" اما بر رعيت است كه مثل اسب باشد ، اگر او را خدمت كنند ،‌خدمت نمايد و اگر بزنندش بد خوئي آغازد . بلكه بر رعيت است كه مقام خويش بشناسد ، آيا از بهر خدمت مستبد خلق شده ، يا مستبد از بهر خدمت او بيامده و او را بخدمت باز داشته و رعيت خردمند ، وحشي استبداد را ، با لجامي قيد نمايد ، كه در راه نگاهداري آن لجام ، جان خويش در بازد ، تا از گزند او ايمن ماند و چون خواهد سركشي كند ، لجام بجنباند و اگر صولت آرد او را بر بندد . " (5)
3) پرداختن به مستبد و نا ديده گرفتن استبداد :
استبداد يعني: خود كامگي، خودمحوري،مطلق العنان بودن، به جاي ديگران تصميم گرفتن، قيم مردم بودن ، ابزار قرار دادن هر چيزي براي رسيدن به هدف و ...
مستبد : يعني كسي كه سیطره و تسلط بر ديگران داشته باشد، بدون اينكه جايي براي پاسخ گويي يگذارد ويا خود را مسئول بداند و...
اين قسمت از وظايف خود آگاهان و فرهيختگان است كه به مسائل روبنايي و ظاهري نپردازند و افتراق بين اين دو( " استبداد " و" مستبد " ) را بر مردم آشكار سازند . يعني به جاي اينكه به مستبد بپردازند ، فرهنگ استبداد زدگي را مرتفع سازند و جلوی گسترش استبداد را بگيرند؛
فرهيختگان از ياد نمي برند كه " كشت و داشت و برداشت " همگون است . زماني كه جامعه اي استبداد زده ، محيط استبداد پرور، افكار عليل باشد ، افراد آن جامعه از توانايي خود آگاهي نداشته باشند ! يا بنا به دلائلي نخواهند از حقوق خود دفاع كنند و به بهانه هاي واهي از مسئوليت شانه خالي كنند ؛ بر آنان است كه اين جامعه را به خود آورند و آفات استبداد زدگي را گوشزد كنند .
به عنوان مثال : اگر يك نهال خوب را در محيطي مساعد و با آب هواي متناسب كشت كنند و بدانند كه اين نهال نياز به آب و غذا دارد و به خوبي از آن مواظبت شود ، به يقين اين نهال يك درخت تنومند و مثمر ثمر خواهد بود . اما اگر همين نهال را در شوره زار بنشانند و ندانند كه چگونه از آن مواظبت كنند اين نهال از بين خواهد رفت و هيچ ثمره اي در بر نخواهد داشت . حاكم اگر در محيطي استبداد زده با جامعه اي خسته و بي جنب و جوش حكمراني كند ، مستبد مي شود ، هر چند خلق و خوي آزادگي در وجودش باشد . اين قانون طبيعت است و شوخي بردار نيست .
كواكبي گويد :" مستبد دشمن حق و دشمن آزادي و قاتل اين دو مي باشد . و حق ، پدر مردمان و آزادي ، مادر ايشان است . و عوام ، كودكان يتيم خفته مي باشند كه چيزي ندانند . و دانشمندان ، برادران با رشد اين يتيمانند كه چون ايشان را بر انگيزانند از خواب بر آيند و چون بخوانندشان اجابت كنند ." (6)
معمولا مردم مستبد را مي بينند و بدو مي پردازند و توجهي به فرهنگ حاكم ، كه همانا فرهنگ اسبدادي است ندارند . مثلا مي گويند :" مستبد ان و يا حلقه ي آنان دزدند ، اختلاس مي كنند ! مال مردم را به يغما مي برند ؟! به مردم ظلم روا مي دارند ، مردم را در خانه و زندان مي كشند ... اما توجه ندارند كه دزدي و چپاول ، ظلم و ... در پرتو استبداد بوجود مي أيد و موجب گسترش تصرفات مستبد مي گردد.
كواكبي گويد :" ملتي كه اكثر آن دردهاي استبداد را احساس نكنند مستحق آزادي نيند ، آن است كه ملتي كه حكم زبوني و درويشي بر او رفته تا مانند چارپايان يا كمتر از چارپايان گرديده ، هر گز سوال از آزادي نكنند و گاه باشد كه بر مستبد كينه گيرند ، ولي به جهت طلب انتقام از شخص او نه به جهت خلاصي از استبداد ، پس فايده اي بدست نيارند جز اين كه بيماري را به بيماري ديگر بدل كرده اند ... گاه نيز به انگيختن مستبد ديگرتا با مستبد مقاومت جويند و چون فيروز آيند وغالب شوند ، همان مستبد انگيخته ايشان ، دست خود را جز با آب استبداد نشويد . پس از اين نيز فايده اي نبرند . " (7)
مرد كي را چشم درد خواست، پيش بيطاررفت كه دوا كند ، بيطار آنچه در چشم چارپايان مي كشند، درديده ي او كشيد و كور شد . حكومت به داور بردند ، گفت :" برو هيچ تاوان نيست ". اگر اين خر نبودي پيش بيطار نرفتي .
پس اگر نخبگان راه اصلي كه برداشتن فرهنگ استبداد زدگي و استبداد پروري است بر مردم نمايان نكنند و يا احيانا آنان نيز به مستبد بپردازند ؛ همانا خود بيراهه رفته اند .
(1) بدرستيكه انسان طغيانگر است زمانيكه خود را بي نياز مي بيند .
(2) سياست مثبت يعني : سياست و روشی كه بر خاسته از شعور و آگاهي سياسي و اجتماعي مردم باشد و از نظارت چشم ها ي نظاره گر بدور نباشد ، سیاست مثبت بر اساس قانون فرا گیر است و...
سياست منفي يعني : بکار گیری ابزار و وسیله ای که فرد یا افرادی به قدرت برسند ویا به قدرت خود ادامه دهند ؛بطوری که در معرض انتقاد و يا ديدمردم قرار نگیرد و عقل سيال جمعي در آن دخالتي نداشته باشدو...
(3) ) كواكبي ، سيد عبدالرحمان ، طبايع الاستبداد ، ترجمه عبدالحسين ميرزاي قاجار ، چاپ 1363، ص50-
(4) همان ، ص 45
(5)همان ، ص 46
(6) همان ، ص 5 4
(7) همان ، ص 169