۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

نفت سیاه ، برای ملت سیاه سیاه است ؟!"

نقل می کنند:" قنبر عباس چل مرد ،گوسفندش را گم کرده بود و دنبال آن می گشت ؛ روزی سر آن گوسفند- که گویا بز بوده- را در یک مغازه قصابی می بیند ؛ از دوچرخه اش پیاده می شود و پیش آن سر بریده می رود و می نشیند ، آنطور که نقل می کنند : شروع می کند درد دل با سر بریده کردن ؛- زبان حال - ای پدر سوخته صاحب ،چرا از خانه بیرون رفتی ؟ و اگر رفتی چرا بر نگشتی ؟ ای کاش به دنیا نمی آمدی ؟! کاش گیر این قصاب بی رحم نمی افتادی ؟ ووو ."
ما هم می گوییم ای نفت سیاه بی چشم و رو ! ای کاش به وجود نمی آمدی ؟! وحال که به وجود آمدی، کاش در ایران نمی بودی ؟! با آمدنت مردم را بیچاره کردی ؟! ای کاش ملی نمی شدی و در دست شاهان دولتی می ماندی و به نام ملت تمام نمی شدی؟! اما خوشحال باش که پاره پاره شدی و در دست دولت مردان قرار گرفتی ! آخر این مردم پا پتی به کدامین کار می آیند ؟! بله خوشحال باش در دست آقا قرار گرفتی وخرج سفر های میلیاردی و بخشش های سخاوتمندانه برای خودی ها شدی؟! و بخش دیگر در دست بیبی و دور دنیا به مراد مریدان رسیدی؟! حاشا و کلا ...

هیچ نظری موجود نیست: